دیشب باز دلم بچه شده بود...

دیشب باز دلم بچه شده بود...

دیشب باز دلم بچه شده بود...!!!!
 
بهانه ات را میگرفت!

هرچه التماسش میکردم آرام گیرد نمیشد!

 

دل بود دیگر...

 

لجبازو یکدنده...!

فکرش راهم نمیکنی هوای چه چیزی ازتورا کرده بود!!!!؟
هوای شانه هایت را...
 

دیشب حال دلم از خودم هم بدتر بود...

 

پُر بود..

 

خیلی پُر...!

 

آنقدر که چشمانم را وادار کرد تا برایش ادای باران را درآورند...

 

وای که دیشب چه بارانی شده بود چشمانِ خسته ی من...!

 

دیشب کشیده ای خواباندم درِ گوشِ دلم تااو باشد دیگر هوای شانه هایت رانکند!

 

که دیگر نصف شبی وقتی همه خوابند هوای صدایت را نکند!

 

که اگر تو راندید تنگ نشود!

 

که وقت وبی وقت پُر نشود!

 

بغض نکند!

 

که وقتی در جمعی مینشیند به تو فکر نکند!

 

که دیگر هوای سردی ات را نکند!

 

هوای جمله های کوتاه عاشقانه ات رانکند!

 

که دیگر هوای هیچ چیز تو رانکند...!

 

جای انگشتانم را بر روی قرمزی گونه اش دیدم!

 

چقدر معصومانه نگاهم میکرد...

 

دلم را میگویم...!

 

وقتی که داشتم گوشه ی اتاق زانوهایم را با تمام توانم در آغوش میگرفتم

 

خیره شده بود به من!

 

دل من بچه است...

 

حسادت میکند حتی به زانوهای خسته وناتوانم!!!

 

دل است دیگر ...

 

بیچار ه ی زبان بسته تنهایی امانش را بریده بود...

 

دنیا بر سرم خراب شده بود وقتی دلم را اینگونه خراب میدیدم

 

زانوهایم را رها کردم ودلم را با تمام بغضش در آغوشم کشیدم

وهر دو باهم در آغوش هم تا انتهای شب نبودنت را فریاد کردیم...
کاش
دیشب تنها شانه هایت مال من بود...
 
(کاش تموم بشه....خدایا بس نیست؟؟؟؟؟؟......)
 
 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:

[ جمعه 27 مرداد 1391برچسب:, ] [ 12:44 ] [ تنهاصبور ] [ ]